در باره برخى مسائل جنبش کمونیسم کارگری
بخش دوم

یک دنیای بهتر: نقش و جایگاه منصور حکمت در جنبش کمونیسم کارگری و کاربست نقطه نظرات او يکى ديگر از نقاط گرهی است که در ميان بخشهاى مختلف کمونيسم کارگرى مورد مشاجره است. مثلا نوعى از "عبور از منصور حکمت" که صريحا اعلام نميشود به یک سیاست در حزب کمونیست کارگری تبدیل شده است. میگویند: "شرایط تغییر کرده است"، "با اتکا به خودتان حرف بزنید"، "حرف جدید بزنید"، "از منصور حکمت نقل قول نیاورید"، "متدولوژی منصور حکمت را بکار ببندید" و غیره. در مقابل اين نوع استدلالها نظر شما چيست؟
علی جوادی : آنچه که در این مجموعه از نظرات بیان میشود در حقیقت نوعی فاصله گیری از چهارچوب فکری، سیاستها و خط مشی معینی در جنبش کمونیسم کارگری است. دلایل، بهانه ها، و توجیهات بعضا متفاوتند. اما هر چه باشند، جوهر و هسته اصلی مساله یکی است: "عبور از کمونیسم منصور حکمت"! و حقیقت مساله این است که ما سیاست "عبور انقلابی و کمونیستی" از کمونیسم منصور حکمت نداریم! سیاستها، چهارچوب فکری، متدولوژی و نگرشی که تاکنون توسط  منصور حکمت بیان و ارائه شده است، از نقطه نظر من رادیکالترین و پیگیرترین گرایش درون جنبش کمونیسم کارگری است. اما قبل از اینکه به جزئیات بیشتری بپردازم. دوست دارم تاکید کنم که این "گسست" اساسا بازتاب شکل گیری یک پراتیک اجتماعی متفاوت است. پراتیکی که هر چه بیشتر از پیشبرد ضروریات امر انقلاب کارگری فاصله میگیرد. تنها با این نگرش میتوان به حقیقت ارزیابی از این "عبور" پی برد. تمام نقدی که امروز چه در حزب کمونیست کارگری و چه در بیرون حزب کمونیست به منصور حکمت و چهارچوبهای فکری و سیاسی اش بیان میشود در پایه ای ترین سطح بیان نظری این جهتگیری متفاوت پراتیکی است. اما این مساله یک پروبلماتیک نظری جدیدی در جنبش کمونیستی علی العموم نیست. بخش اعظم پروبلماتیک های نظری در سنت مارکسیسم ریشه در این واقعیت زمینی دارند. ما با چنین واقعیتی در زمان پس از حیات مارکس و لنین و سایر متفکرین عظیم کمونیسم کارگری و مارکسیسم مواجه نبودیم. هیچ مارکسیستی که امرش پیشبرد همه جانبه امر انقلاب کارگری بود با پرچم "عبور از مارکس و لنین" حرکت خود را در دوران پس از حیات مارکس و لنین تداوم نبخشید. این پروبلماتیک را گرایشات سیاسی دیگر اجتماعی در مقابل جنبش ما قرار داده اند. امروز این پرچم تعرض "چپ سنتی" به کمونیسم کارگری رادیکال و پیگیر است، بخشهایی از جنبش کمونیسم کارگری هم تحت تاثیر این گرایش حرکات مشابه ای را در دستور خود قرار داده اند.
خفیف ترین شکل این نقد خود را در بسته بندی "متدولوژی منصور حکمت را بکار ببندید" ارائه میکند. این حرکت از قرار خود را به مبانی فکری و متد کمونیسم منصور حکمت وفادار حس میکند. اما مساله را در "کهنه" شدن و "تغییر" شرایط عرضه میکند. ما هیچوقت به منصور حکمت به عنوان یک پدیده "جامد" و "ایستا" و "خارج از شرایط زمان و مکان" نگاه نکرده ایم. خود منصور حکمت هم به تئوری و مارکسیسم اصولا چنین نگرشی نداشت. مساله اما این است که این حرکت پرچم تغییر سیاستهایی است که اتفاقا شرایطشان عوض نشده است. همان شرایط به قوت خود باقی است. سیاستهای این جریانات تغییر کرده است. مثالی بزنم. مساله فلسطین در شرایط حال از همان مبانی ای برخوردار است که قبلا و در دوران حیات منصور حکمت برخوردار بود. اعلام این سیاست توسط حمید تقوایی که حل مساله فلسطین "منوط به تسویه حساب با اسلامیستها است" پیش از آنکه اذعان به واقعیت تغییر یافته ای باشد، اعلام سیاست جدیدی است. این سیاست در همان زمان هم اگر دستش باز بود و "سکوت" نمیکرد، به احتمالی به چنین نتایجی میرسید. یا اینکه جنگ دارای خصلت دو گانه است، هم فرصت کش است هم فرصت ساز، ناشی از تغییر شرایط و خصلت ارتجاعی جنگ دو قطب تروریسم جهانی نیست. ناشی از تغییر موضع سیاسی گرایش معینی است. اما این تحول از آنجائیکه کماکان میخواهد از سرمایه سیاسی "منصور حکمت" بهره برداری کند، نتیجتا خود در چنین قالبی بیان میکند. این نگرش فاصله گیری خود از کمونیسم منصور حکمت را بعضا با تقلیل جایگاه او به پیش میبرد.
بطور خلاصه این تعرض چپ سنتی به کمونیسم کارگری پیگیر و رادیکال را ما باید چه در عرصه نظری و سیاسی و چه در عرصه پراتیک اجتماعی عقب بزنیم. ما برای کسانیکه پرچم عبور از کمونیسم منصور حکمت را بدست گرفته اند، مانعی ایجاد نمیکنیم. نقدشان میکنیم. جایگاه حرکتشان را بر ملا میکنیم. دوری شان از امر انقلاب کارگری را نشان میدهیم. نقدشان به کمونیسم منصور حکمت و مارکسیسم انقلابی را با پراتیک اجتماعی کمونیستی روشنی پاسخ میدهیم.
سياوش دانشور: شما امروز اگر از کادرهاى حزب کمونيست کارگرى يا حزب حکمتيست بپرسيد که در مورد منصور حکمت چه فکر ميکنند، به شما پاسخ خواهند داد که حزبشان پرچم منصور حکمت را در دست دارد. آنجا هم که فکر کنند بايد سياستهاى جديدى بياورند و يا سياستهاى منصور حکمت را ناکافى ميدانند، توضيحشان اين نيست که دارند "عبور از منصور حکمت" ميکنند. بنابراين بايد سوال را اينگونه طرح کرد که بحث "عبور از منصور حکمت" به چه سياستى و چه منافعى خدمت ميکند و فى الحال درچه اشکالى خود را بروز داده است. طبعا هر طرفى استدلالها و نکات تاکيد خود را دارد و ممکن است رفقائى اساسا منصور حکمت را براى امروز ناکافى بدانند. "عبور از منصور حکمت" به معانى مختلفى ميتواند طرح و تعبير شود. يکى که ميگويد "متدولوژی منصور حکمت را بکار ببندید" منظورش اينست کليشه اى برخورد نکنيد. حال آيا هر سياستى را ميتوان با استدلال درست "کليشه اى برخورد نکردن" توجيه کرد؟ يا بحث "با اتکا به خودتان حرف بزنید"، "حرف جدید بزنید"، "از منصور حکمت نقل قول نیاورید"، مثلا ميخواهد بگويد با "مارکسيسم نقل قولى" مخالفم و حرفهاى من جديد است و اين کاربرد واقعى منصور حکمت است. ممکن است يکى واقعا حرف جديدى بزند و قصد "عبور از منصور حکمت" را نداشته باشد و يا برعکس تنها با "عبور از منصور حکمت" حرفش معنى داشته باشد.  "حرف جديد بزنيد"، معمولا در متنى طرح شده که تحليلها و سياستها از يک واقعه معين تفاوت داشته و بخشا با سياستهاى قبلا اعلام شده حزب در همان مورد را نفى کرده است. مدافع اين بحث تز "شرایط تغییر کرده" بوده است. آيا کسى مدعى است زمان منجمد شده و تحولاتى که گوشه هائى از آن بر صفحه تلويزيونها رژه ميروند را انکار ميکند؟ فکر نکنم. يا ميگويند در منصور حکمت "منجمد" شده ايد! در جائى که نميتوان با استدلال سياستهاى قبلا اعلام شده حزب را ناکافى دانست و از سياست جديد دفاع کرد، به نظر من ضرورت ندارد براى اثبات وارونه خود طرف مقابل را وارونه کنيد. لازم نيست بخاطر گرفتن حقانيت براى بحث و سياست تان، طرف مقابل را "مکتبى" و "منجمد در منصور حکمت" و "نقل قولى" و غيره خطاب کنيد. حالا براى طرف روشن است که ما کادرهاى اين جنبش و حزبى معين، اولين کسانى بوديم که عليه "تصوير مکتبى و مکتب سازى" حرف زديم و بر کمونيسم پراتيک مارکس و منصور حکمت تاکيد کرديم. سياست و متد منصور حکمت را بالاخره پراتيک اثبات ميکند، امرى عرفانى و در قلمرو ايده نيست. 
به نظر من در يک نگرش اجتماعى تر، کمونيسم کارگرى و منصور حکمت از هم غيرقابل تفکيک اند. هر پراتيک کمونيستى کارگرى مثل سايه منصور حکمت را همراه خود دارد و از آن نيرو براى پيشروى ميگيرد. و متقابلا هر کسى متد و سياست و نگرش منصور حکمت را اتخاذ ميکند خود را در متن مبارزه انقلابى و پيشرو و کمونيستى کارگران ميبيند. شما اگر ميتوانيد مارکس را از کارگر و کمونيسم جدا کنيد، حتما ميتوانيد منصور حکمت را هم از کارگر و کمونيسم جدا کنيد. منصور حکمت اصيل ترين و انقلابى ترين قرائت از مارکسيسم به اضافه درافزده هائى مهم به آن مطابق خصوصيات زمانه است. اين نقد انقلابى و کمونيستى در جنبش کمونيسم کارگرى نميتواند کنار گذاشته شود. به اين معنى "عبور از منصور حکمت" عبارتى نيست که در اين سطح خود را فرموله کند، و در موارد زيادى، استدلالى بى تناسب با موضوع بحث است. اما بطور واقعى کسى "عبور از منصور حکمت" را آگاهانه اتخاذ ميکند که منصور حکمت بدردش نخورد. با امر سياسى اش خوانائى نداشته باشد. مسئله اين نيست که در اين ميان کسى "رويزيونيست" شده است، لابد هرکسى ميرود تئورى و چهارچوبى را تبئين ميکند که توضيح دهنده و در خدمت سياستهايش باشد. ابدا موضوع "عبور از منصور حکمت" معرفتى يا "نفهميدن" نگرش منصور حکمت نيست و يا با تجديد نظر در عقايد نميتواند توضيح داده شود. بدوا بايد به پراتيکى اشاره کرد که سياستها و اهداف و نتايج و تئورى متناظر به آن با منصور حکمت و کمونيسم کارگرى خوانائى ندارد. اين ميتواند هر نوع کمونيسمى باشد، ميتواند متاثر از کمونيسم کارگرى باشد اما مشخصات و تعينات جنبشى و اجتماعى و طبقاتى کمونيسم کارگرى را نمايندگى نکند. تنها به اين اعتبار ميتوان چرخش در سياستها و "عبور از منصور حکمت" را توضيح داد. در غير اينصورت موضوع قالبى مکتبى و "ايدئولوژيک" ميگيرد، بنفع کمونيسم کارگرى و منصور حکمت نخواهد بود. 
به نظر من معضل اينست که اتفاقا آدمها "بنام خودشان" حرف نميزنند. منظور اين نيست که امضايشان را پاى مطلب نميگذارند، بلکه اينست که حرفشان را يا "ادامه حرف منصور حکمت" يا "درافزوده به آن" و غيره ميدانند و منشا جنگ و کشمکش برسر تفاوت اين ديدگاهها ميشوند. خصوصيت کمونيسم منصور حکمت تلاش براى تغيير و همواره انتقادى بودن به وضعيت موجود در تماميت آن بود. من ايرادى نميبينم کسى بگويد اين سياست منصور حکمت نادرست است و کمونيسم کارگرى مثلا بايد اين سياست را بگيرد. همه گوش ميدهيم و اگر ضرورت و اهميت آن را حس کرديم دخالت ميکنيم. ترجيح و توصيه من اينست هر کسى بگويد اينها نظريات من است و براى آن نيرو بسيج کند. قضاوت اينکه هر بحثى با مارکسيسم و منصور حکمت نزديک است يا دور را بعهده خواننده بگذارد. اما وقتى کسى مى آيد و صحت سياستش را با اتکا به منصور حکمت ميخواهد نشان دهد و چه بسا آنرا پيشرفته تر و يا امروزى تر با "تغيير شرايط" و غيره ميداند، بايد انتظار داشته باشد که بغل دستى هم بگويد: رفيق من نه مارکس و نه منصور حکمت اينگونه نگفتند و يا متدشان اين نيست و از صحت نظريات مارکس و منصور حکمت در مقابل نظريات مطرح شده دفاع کند. همينطور کسى که رجوع به مارکس و منصور حکمت را "جنگ نقل قول" ميداند، بهتر است بجاى نصيحت "نقل قول نکنيد" و "متدولوژی منصور حکمت را بکار ببندید"، بيايد اول نشان دهد که متد مارکس و منصور حکمت بکار برده نشده است و بعد ادعا کند. حتما اينگونه گوش شنوا پيدا ميکند.
يک مورد ديگر تبئين و دادن رنگ خصوصيات فردى به اختلافات سياسى است. اين بنظر من روشى بشدت سطحى است. اگر اين روش را قبول کنيم، بايد تاريخ را براساس خلقيات و خصوصيات و جاه طلبى هاى فردى تبئين کنيم. ترديدى نيست فرد و خودويژگى فردى را نميتوان از پروسه تاريخى حذف کرد، اما بحثهائى مثل "قدرت طلبى" و غيره، توضيح دهنده هيچ اختلاف سياسى واقعى نيستند. در يک حزب سياسى بايد تنوع افراد را با منشها و روشهاى مختلف فرض گرفت و بر سنتهاى قوى و کارا حزبى متکى شد. آنچه که يک جنبش سياسى را دچار تکانهاى شديد ميکند اينها نيستند، بلکه مجموعه سياستها و منافعى واقعى هستند که در حزب سخنگويان و پرچمداران خود را پيدا کرده است. جاه طلبى هاى فردى تنها به اين اعتبار نقش دارند و نه بطور قائم بذات.
تا به جريانات کمونيسم کارگرى برميگردد، و مشخصا به اين نوع استدلالها در حزب کمونيست کارگرى مربوط است، بنظر من بحث "عبور از منصور حکمت" بخشا استدلالى است که گوينده اش معنى اش را نميداند و بخشا سنتهاى چپ راديکال و سياستهاى آنست که خود را اينجا و آنجا با سنت و ديدگاههاى منصور حکمت در تناقض ميبيند. بسيارى از اين توجيهات در واقع پوشاندن تناقض و تفاوت اين سياستها با ديدگاه منصور حکمت و درعين حال تلاش براى نشان دادن انطباق با آنست. اما پاسخى که به آن ميتوان داد اينست که هم از حقانيت سياستها و نظرگاههاى منصور حکمت دفاع اصولى و مستدل و اثباتى کرد و هم در پراتيک کمونيستى نشان داد اين سياستها جوابگو و تر و تازه است. بجز اين به نظر من ما را در اتلاف وقت و حساسيتهاى نالازم و تنه زدن به تلقيات مکتبى مياندازد.   
آذر ماجدی: این عبارات بعضا ظاهر معتبری دارد. برخی از این احکام اشتباه نیست. اما مساله اینجاست که باید میان خطوط را خواند. این عبارات را اگر در خلاء بررسی کنیم، ایرادی ممکن است به آنها وارد نباشد. اما زمانی که آنها را درمتن تاریخ معین ح ک ک تحلیل می کنیم، آنگاه به نتیجه دیگری میرسیم.
این احکام همه در برابر نقد های ما به نوآوری های کهنه تئوریک حمید تقوایی مطرح شده است. هر زمان که تحلیل های وی را با ارجاع به تئوری ها و تحلیل های منصور حکمت در مورد مسائل مختلف، شرایط سیاسی، استرانژی حزب برای کسب قدرت یا مباحث دیگر مورد نقد قرار میدادیم، یکی از این احکام در مقابلمان قرار داده میشد. این احکام قرار بود دهان منقد و گوش شنونده ها را ببندد. زمانی که به سیر چند سال اخیر نگاه بیاندازید و تحلیل های سیاسی – تئوریک ارائه شده توسط حمید تقوایی را مورد بررسی قرار دهید، متوجه میشوید که متدولوژی ایشان ربط چندانی به متدولوژی منصور حکمت ندارد و در چهارچوب بینش و متد پاخورده چپ سنتی قرار دارد.
ما در نقدی که پیش از پلنوم 26 ارائه دادیم، اعلام کردیم که پروسه "عبور از منصور حکمت" در حزب و در میان بخشی از رهبری آغاز شده است. این مساله با هیاهوی بسیار از جانب این بخش از رهبری روبرو شد و بسیجی در تشکیلات علیه نظرات، نقد و شخص ما سازمان داده شد. ظاهرا رفقا از این مساله بسیار برآشفته شده بودند، چرا که بقول یکی از رفقا: "در حزب منصور حکمت، عبور از منصور حکمت اتهام بسیار سنگینی است." اما در این برآشفتگی حقیقت صمیمانه چندانی وجود نداشت. هیاهویی برای منزوی کردن منقد بود. زیرا حمید تقوایی معتقد بود که خالق درافزوده های بسیار مهمی به تئوری منصور حکمت است، تئوری منصور حکمت را بسط داده است و از او جلوتر رفته است.
ایشان معتقد است که یک دستگاه فکری منسجم تئوریک ارائه داده است. نفس این امر از نظر من ایرادی ندارد. مساله اینجاست که اگر قرار است "روی پای خود بایستیم و حرف خود را بزنیم" خوب همین کار را بکنیم و تئوری های خود ساخته خویش را به منصور حکمت منتسب نکنیم. هر انسانی مجاز است که تئوری ارائه دهد و برای اشاعه آن تلاش کند. اقناع کند و انسان هایی را حول تئوری خود بسیج کند. این یک بخش اساسی مبارزه سیاسی – فکری است. در عوض این نیز حق هر انسان سیاسی جدی دیگر است که این تئوری و سیستم فکری را نقد کند.
جدایی حمید تقوایی از تئوری منصور حکمت در زمینه های مختلفی مشهود است. بطور نمونه درک حمید تقوایی از مساله ملی، بر مبنای تئوری لنین است. منصور حکمت نظری کاملا نوین در این زمینه ارائه داده است. بارها و بارها این مبحث در میان ما، خود من با حمید تقوایی، مطرح شده است. زمانی که جلال طالبانی به ریاست جمهوری عراق رسید، بحث ما درباره مساله ملی در کردستان عراق یک نمونه بارز است. در مورد شورش در آذربایجان نیز این اختلاف بسیار روشن خودنمایی کرد. در مورد جنگ دو قطب تروریستی، مساله فلسطین، موضع حزب در قبال خطر حمله آمریکا به ایران، تحلیل از اوضاع سیاسی جامعه و اجتناب ناپذیری انقلاب از نظر حمید تقوایی، توصیف جنبش سرنگونی بعنوان یک جنبش انقلابی و استراتژی قدرت گیری حزب، مساله حزب رهبر، حزب سازمانده، اینها مسائل گرهی ای بود که متد متفاوت حمید تقوایی از منصور حکمت را آشکارا به نمایش میگذاشت. اما حمید تقوایی در تمام این موارد، با پرتاب این حکم که " شرایط تغییر کرده است"، "حرف خود را بزنید" و من "متدولوژی منصور حکمت را بکار میبندم" در مقابل نقد ما می ایستاد. 
کمونیسم منصور حکمت یک دستگاه فکری، تئوریک و سیاسی منسجم است. حکمتیسم، آنگونه که من این دستگاه فکری را خطاب میکنم، برداشتی نوین و متفاوت از مارکسیسم و کاربست آن برای تغییر جهان است. منصور حکمت درافزوده های با ارزشی به مارکسیسم داشته است. بیش از همه مارکسیسم پراتیک را بسط داده است. ملزومات و استراتژی قدرت گیری کمونیسم در شرایط نوین را بسط و گسترش داده است. این دستگاه کاملا با دستگاه فکری سنتی چپ از هر نوع مغایر است. میتوان آن را پذیرفت یا رد کرد، اما نمیتوان و نباید تحت نام او همان تئوری های پاخورده پوپولیستی را در عبارات قرض گرفته از کمونیسم کارگری به بازار عرضه کرد. ما در مقابل این روش قاطعانه خواهیم ایستاد.
یک دنیای بهتر: جایگاه منصور حکمت به لحاظ تئوریک، متدولوژیک و سیاسی برای آینده جنبش ما چیست؟ به دستاوردهاى فکرى منصور حکمت چگونه بايد برخورد کرد؟ مستقل از استدلالهائى که منصور حکمت و تئوريهايش را در سايه ميبرد، يک برخورد اصولى و مارکسيستى به مسئله چگونه است و از چه باید پرهیز کرد؟
علی جوادی : منصور حکمت بطور پایه ای با کمونیسم کارگری معاصر گره خورده و تفکیک ناپذیر است. نمیتوان تاریخ اجتماعی، نظری و سیاسی کمونیسم کارگری را در ایران و عراق به نگارش در آورد، اما به نقش، جایگاه، در افزوده ها و تلاش منصور حکمت اشاره نکرد. چنین تاریخ نگاری ای ذره ای از حقیقت را در بر نخواهد داشت. به این اعتبار پرداختن به منصور حکمت اذعان به واقعیتی سیاسی معینی است. مذهبی نیست. فرقه ای نیست. واقعی و حقیقی است. برای درک عمیقتر این مساله باید تاکید کرد که کمونیسم سنتی پیش از کمونیسم کارگری منصور حکمت (در اینجا اشاره ام به چهارچوب فکری و نظری و نگرش عمومی کمونیسم آن زمان است) یک پدیده شکست خورده و اکنون حاشیه ای است. این پدیده نشان داد که ربط چندانی به امر انقلاب کارگری در این دوران ندارد. گرایشی غیر کارگری است. غیر مارکسیستی است. به لحاظ عینی و مکان و جایگاه اجتماعی اعتراض طبقات و اقشار غیر کارگری است.
کمونیسم کارگری اما، نقد این گرایش شکست خورده و در عین حال مولفه ها و سیاستهای اثباتی پیشبرد پراتیکی است که هدفش پیروزی عاجل انقلاب کارگری و استقرار یک جامعه آزاد کمونیستی است. به این اعتبار کمونیسم کارگری یک قرائت دیگر، و در نقطه مقابل، قرائت تروتسکیستی و مائوئیستی، و استالینیستی و ارو کمونیسم از مارکسیسم و کمونیسم است. شما میتوانید اکنون ادبیات این کمونیسم در مورد موجودیت عینی سوسیالیسم، دولت، دولت در دوره های متفاوت، انسان، رهایی انسان، نگرش به مذهب، ملت و ناسیونالیسم، دمکراسی و جنبشهای بورژوایی، جایگاه و نقش حزب و حزبیت، چگونگی سازماندهی کارگری و اجتماعی و مجموعه ای از مسائل حاد سیاسی را مورد بررسی قرار دهید و ببینید که در تمام این زمینه ها چه میگوید. پرداختن به منصور حکمت از نقطه نظر من پرداختن به چنین مسائل و مشغله هایی است. بخش اعظم این مبانی و نگرش سیاسی توسط یک شخص معین با نام سیاسی و قلمی منصور حکمت فورموله و بیان و تثبیت شده است. یک دنیای بهتر، مانیفست کمونیست، جهان پس از جنگ سرد است.
من عمیقا بر این باورم که کمونیستهای غیر کارگری، انواع کمونیسم سنتی و بورژوایی، شانسی برای پیروزی و تاثیر گذاری بر سرنوشت جامعه ندارند. عمرشان سپری شده است. و اگر شانسی برای کمونیسم باشد، که به نظرم دقیقا هست، در پراتیک اجتماعی و هدفمند کمونیسم کارگری است. منصور حکمت به این تحول و حرکت اجتماعی تعلق دارد. این جایگاه منصور حکمت است. منصور حکمت نظریه پرداز انقلاب کارگری در عصر معاصر است. تنها رگه کمونیستی است که شرایط و ملزومات سیاسی و نظری پیروزی و پیشروی امر انقلاب کارگری را در خود دارد. کمونیسم کارگری آن جنبشی است که ماتریال سیاسی و فکری پیروزی کمونیسم کارگری را در ایران و منطقه در اختیار دارد. یک ماده انفجاری عظیم است که در تلاش برای نشان دادن ظرفیتهای تاریخی خود است! ما این پرچم را در دست داریم. تعلق ما، حساسیت ما  به جایگاه و نقش و اهمیت منصور حکمت امری ناشی از علاقه فردی و شخصی به یک رفیق گرانقدر نیست، مساله در شناخت شرایط پیروزی امر طبقه کارگر و رهایی انسان از کثافت جامعه سرمایه داری است. کمونیسم منصور حکمت برای ما پرچم چنین تلاشی است. کمونیستها عار دارند عقاید خود را پنهان کنند!
اما مساله ای که امروز این حرکت ما را تهدید میکند، در درجه اول تعرض چپ سنتی به این پرچم است. تلاشهایی است که خود را در قالب "عبور از منصور حکمت" بیان میکنند، بیان خجولانه این حرکت است.
سياوش دانشور: منصور حکمت در مغز استخوان جنبش ماست. از کمونيسم کارگرى و سنت سوسياليستى طبقه کارگر تفکيک ناپذير است. از برابرى طلبى و رفع تبعيض تفکيک ناپذير است. از مدرنيسم سوسياليستى و انسانگرائى و آرمان رهائى از نظام طبقاتى تفکيک ناپذير است. نميتوان مارکسيسم را پذيرفت و منصور حکمت را بعنوان يک مارکسيست و کمونيست برجسته و نظريه پرداز رفع موانع پيروزى انقلاب کارگرى و کمونيسم نديد. اما بايد يادمان باشد که مارکسيسم مدتها در کتابها و کتابخانه ها خاک ميخورد و سنت اجتماعى اى که اين پرچم را بدست بگيرد در انزوا بود. کارگر زير دست و پاى سوسيال دمکراسى و ناسيوناليسم و ايده هاى ارتجاعى زنجير شده بود. در ايران خلق و اسلام و حزب توده و ناسيوناليسم ضد امپرياليستى و آرمان صنعتى شدن ايران "مارکسيسم" بود. امروز خوشبختانه نگرش و نقد ضد کاپيتاليستى و مارکسى کارگر با تلاش منصور حکمت و اين جنبش در جامعه سنت و بستر اصلى چپ است. اين سنت بايد افق جامعه شود. اين سنت بايد کماکان پرچم مقاومت بماند. اين سنت بايد افق پيروزى کمونيسم در ايران را ميان ميليونها خانواده کارگرى و هر کسى ببرد که آزادى و برابرى و حرمت انسانى ميخواهد. اين سنت بايد صلاحيتش را در پيشروى همين امروز جنبشهاى آزاديخواهانه تا رهبرى سرنگونى و استقرار حکومت کارگرى نشان دهد. اين سنت تنها شانس مردم ايران براى آزادى است.
دستاوردهاى سياسى منصور حکمت سلاح استراتژيک جنبش ماست. نگرش انقلابى و پراتيک و دخالتگر منصور حکمت به ما امکان ميدهد پاسخ سوالات جديد و معضلات جديد را بدهيم و راهمان را پيدا کنيم. به نظر من بايد مارکس و منصور حکمت را در متن فعاليت انقلابى و کمونيستى مرتبا آموزش داد و حقانيت و صحت مارکسيستى ديدگاههاىشان را مرتبا نشان داد. مارکسيسم و نگرش انتقادى – پراتيکى کمونيسم کارگرى زنده است. مارکسيسم و کمونيسم منصور حکمت با هر نوع تعابير چپ راديکال و ايدئولوژيک و مکتبى از کمونيسم بعنوان يک جنبش اجتناب ميکند. ما موظفيم بعنوان کمونيست و مارکسيست از حقانيت مارکسيسم و کمونيسم کارگرى دفاع کنيم. موظفيم سياست و تاکتيک و استراتژى کمونيستى کارگرى را در جنگ فى الحال موجود اتخاذ کنيم و در پراتيک صحت و حقانيت آن را اثبات کنيم. ما تاکنون محدوديتها و نگرش وارونه چپ راديکال را در موارد مشخصى نقد کرديم. نشان داده ايم که چرا برخى سياستها عملا نتوانستند و نميتوانند راه برون رفت و پيشروى را ترسيم کنند. اين کار مرتبا لازم است اما کافى نيست. ضرورى است که يک پراتيک و سنت اجتماعى غير کارگرى را اثباتا با پراتيک اجتماعى کارگرى و سوسياليستى نقد کرد و کنار گذاشت. بايد منسوخ بودن آنرا بثبوت رساند، هم در قلمرو نظرى و هم در قلمرو تلاش اجتماعى. اين وظيفه واقعى و پاسخ همه جانبه ماست.
آذر ماجدی: همانگونه که در بالا اشاره کردم کمونیسم منصور حکمت یک دستگاه نظری، فکری و سیاسی بسیار منسجم مارکسیستی است. روشن است که نمیتوان ابعاد متنوع این تئوری را در چند خط توضیح داد. بنظر من یکی از ویژگی های با ارزش تئوری منصور حکمت بسط مارکسیسم پراتیک است. "فلاسفه جهان را تعبیر کرده اند، مساله اما تغییر آن است،" یکی از تزهای مارکس در نقد فوئرباخ، جایگاه بسیار رفیعی در دیدگاه منصور حکمت دارد. لذا نقش انسان انقلابی و اراده او، جایگاه تحزب کمونیستی، آگاهی و دیسیپلین انقلابی، یافتن ابزار ها و مکانیزم هایی که قدرت گیری در این جامعه به آنها الزام می یابد، اینها مقولاتی بود که منصور حکمت سال های آخر عمر بر آن تمرکز کرده بود. در این زمینه منصور حکمت درافزوده های بسیار با ارزشی به کمونیسم و مارکسیسم داشته است. تکیه بر این تئوری و استراتژی برای پیروزی کمونیسم کارگری الزامی است.
یک وجه مهم دیگر کمونیسم منصور حکمت انسانگرایی عمیق آن است. چپ سنتی عموما فاتالیست و پراگماتیست است. آرمانش هر آنچه که در راه رسیدن به آن انجام میدهد را توجیه میکند. این روش ربطی به مارکسیسم ندارد. منصور حکمت یک گسست اساسی از این روش ارائه میدهد. تاکید های بسیاری بر انسان گرایی مارکسیسم دارد. "هدف وسیله را توجیه نمیکند!" یکی از نکات اساسی روش سیاسی منصور حکمت است. آگاهی، انسانگرایی، اراده و تصمیم آگاهانه اینها نکاتی کلیدی در روش مبارزه سیاسی و تحزب کمونیستی منصور حکمت است. کمونیسم برای پیروزی و حفظ قدرت به این اصول اساسی نیازمند است.
استخراج تئوری جنبش های اجتماعی از مارکسیسم، نقش و جایگاه آن ها در تکامل و تحول جامعه و شیوه برخورد اصولی کمونیستی به آن یکی از دستاوردهای منصور حکمت است. این روش در چپ سنتی، و حتی در لنینیسم بسیار حاشیه ای و بعضا ناموجود است. برخورد اصولی به جنبش های اجتماعی در هر عصر و جامعه ای در چهارچوب کمونیسم کارگری جایگاه مهمی در استراتژی قدرت گیری کمونیسم دارد. منصور حکمت کاربست کلیشه دو قطبی بورژوایی/ پرولتری به جنبش های اجتماعی را به کناری میگذارد و مکانیزم برخورد خلاق کمونیستی در یک مبارزه زنده برای متحول کردن جامعه را بجای آن قرار میدهد. کاربست این متد نیز یکی از ملزومات مهم پیروزی کمونیسم است.
و بالاخره مساله حزب رهبر، حزب سازمانده که از مباحث سال های آخر عمر منصور حکمت است و بویژه در پلنوم 14 بر آن با دیدی نقادانه قاطعانه پای میفشرد، یکی دیگر از درافزوده های کمونیسم پراتیک او است. در این زمینه در مورد مقولات بسیاری میتوان صحبت کرد. مقوله ای که به سلبی – اثباتی در میان کمونیسم کارگری معروف شده است، بطور نمونه یک عرصه بسیار مهم دیگر کمونیسم منصور حکمت است. این را باید به جای دیگری سپرد. بنظر من کمونیسم منصور حکمت یا حکمتیسم جایگاه بسیار تعیین کننده و حیاتی برای جنبش کمونیسم کارگری و پیروزی آن دارد. باید بر این تئوری استوار شد و با متدولوژی آن جامعه را تحلیل کرد و راه پیشروی را مشخص نمود.
اجازه دهید در پایان به این نکته بسیار بدیهی نیز اشاره کنم. ما را متهم میکنند که برخوردی دگم به تئوری منصور حکمت داریم و باید برخورد خلاق داشت. این حکم را کسی رد نمیکند. مساله اینجاست که باید دید در عمل این برخورد خلاق چه جهتی پیدا میکند. تکیه بر تئوری منصور حکمت، همانگونه که یک مارکسیست به مارکس تکیه میکند برای جنبش کمونیسم کارگری حیاتی است. در این چهارچوب قطعا هر نوع خلاقیتی مورد استقبال قرار میگیرد. اما آنچه ما تاکنون درون جنبش یا احزاب کمونیسم کارگری با آن مواجه بوده ایم، نه بسط خلاقانه منصور حکمت، بلکه نوآوری هایی در چهارچوب نظری چپ سنتی بوده است. و این بدرست مورد نقد ما است.
یک دنیای بهتر: تفاوت های مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری یک مساله ديگر مورد مشاجره ست. یک نظر کل جنبش مارکسیسم انقلابی را به جنبش چپ رادیکال متعلق میداند. گرایش دیگری کمونیسم کارگری را ادامه منطقى و تعمیق یافته مارکسیسم انقلابی میداند. آيا بين ايندو يک پیوستگی وجود دارد یا يک گسست؟ چرا؟ اصولا اين نوع ارزيابى از نظر سياسى چه نتايجى دارد؟
علی جوادی : آنهائیکه "کمونیسم کارگری" را ادامه منطقی و یا تکامل "مارکسیسم انقلابى" میدانند حتی مورخین خوبی هم نیستند. کمونیسم کارگری یک نگرش انتقادی حتی نسبت به مارکسیسم انقلابی است. منصور حکمت به این سئوال پاسخی همه جانبه داده است و من ناچارم برای پاسخگویی به آنها مراجعه کنم و یکبار برای همیشه به این مساله پاسخی پایه ای از جانب خود دهیم. در پاسخ به سئوال مشابه ای میگوید: "البته این نحوه ای است که خیلی از رفقا دوست دارند فکر کنند، چرا که به نحوی بحث امروز را در امتداد بحث دیروزشان نشان میدهد و پیوستگی تاریخی حزب را محفوظ نگهمیدارد. بنظر من کمونیسم کارگری حاوی انتقاد نظری جدی ای به چهارچوب فکری موسوم به مارکسیسم انقلابی ایران است. تاکید هر دو بر مبتنی بودن به ارتدوکسی مارکسیسم برای یکی فرض کردن اینها حتی از نظر تئوریک کافی نیست. مساله تماما بر سر برداشت متفاوت ما از این مارکسیسم و این ارتدوکسی است. به عبارت دیگر، کمونیسم کارگری بعنوان یک جمعبندی در موضع انتقادی جدی ای نسبت به گذشته فکری و سیاسی خود ما قرار میگیرد." (منصور حکمت، تفاوتهای ما) و در رساله "حزب کمونیست، کومه له و کمونیسم کارگری" میگوید: "حزب ما در دورن یک سنت ضد پوپولیستی ساخته شد. سنتی که ما به آن مارکسیسم انقلابی نام داده بودیم. اما این سنت ضد پوپولیستی، بخصوص آنجا که خود را در اشکال سازمانی شکل داده بود، فی الحال حاصل تلاقی دو سنت مبارزاتی اصلی در درون سوسیالیسم ایران بود. ... این مارکسیسم انقلابی جریان حزبی و سازمانی سوسیالیسم کارگری ایران نبود، بلکه از نظر اجتماعی انتهای رادیکال چپ ایران بود. چپ ترین جناح آن بود. جناحی بود که برای نخستین بار در تاریخ دوره اخیر موجودیت چپ ایران پرچم نظریات و سیاستهای کارگری را در تقابل با طبقات دیگر و احزاب سیاسی که با تببین های خلقی فشار طبقات دیگر را منعکس میکردند، بر افراشت. جریان مارکسیسم انقلابی در تقابل با تمام روایات خرده بورژوایی و بورژوایی از مارکسیسم، مدافع ارتدوکسی مارکسیسم و تفسیر لنینی از تئوری مارکس بود. اما این جریان همچنان ایستگاه آخر رادیکالیزه شدن چپ رادیکال ایران بود. حوزه اجتماعی فعالیت این جریان همان بود. این جریان نیز نه از محیط اعتراض کارگری مایه گرفته بود و نه در ارتباط ویژه ای با آن قرار داشت. اولویتها و مشغله های این جریان نیز همچنان کمابیش در چهارچوب غیر کارگری محدود بود. ... به این ترتیب "مارکسیسم انقلابی ایران" خود یک چهارچوب موقت فکری و سیاسی برای دو سنت مبارزاتی متفاوت بود. سوسیالیسم کارگری و رادیکالیسم چپ غیر کارگری ایران. شکافهای میان این دو سنت تا مقطع طرح مباحث کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست هنوز مشهود نشده بود و برای فعالین این جریان ملموس و قابل درک نبود." استباط و درک منصور حکمت در قبال این دو حرکت کاملا روشن است. جایی برای تعبیرات خود ساخته نیست.
گرایشی که میخواهد کمونیسم کارگری را در نئوپوپولیسم خود تحلیل ببرد. کمونیسم کارگری را ادامه منطقی و "تعمیق" مارکسیسم انقلابی میداند. این گرایش حمید تقوایی است. این یک گرایش وارونه است. این گرایش در حال حاضر هر چه بیشتر تمایزات حزب کمونیست کارگری با چپ رادیکال را کمرنگ میکند. گرایش دیگری به درست معتقد است که مارکسیسم انقلابی به لحاظ "اجتماعی" ایستگاهی در سنت "چپ رادیکال" ایران بود، اما استنتاجات سیاسی و تاکتیکی اساسا درستی که مارکسیسم انقلابی از مارکسیسم بدست میداد را کمرنگ میکند. فراموش میکند که "تا همین امروز تک تک مواضع این جریان در قبال گره گاهها و مسائل سیاسی دوره انقلاب و پس از آن به قوت و صحت خود باقی است" (منصور حکمت، تفاوتهای ما) این گرایش کورش مدرسی است. ما این جدل را از قاعده اش بر زمین گذاشته ایم.
سياوش دانشور: اين تعابير به نظر من نادرستند اما تا آنجا که "تعبير" اند مشکلى ايجاد نميکند. مشکل آنجا شروع ميشود که پيوستگى هر سياست امروز را با يک تاريخ بيست و چند ساله نشان داد و يا براى اثبات سياست امروز دستاودهاى يکدوره را از پنجره بيرون انداخت. بحث گرايشات اجتماعى مختلف در حزب کمونيست ايران و نتايج و محصولاتى که ببار آوردند، نشان ميدهد که بحث "تعميق مارکسيسم انقلابى به کمونيسم کارگرى" تا چه اندازه درست است! منصور حکمت خودش که نود و چند درصد کمونيسم کارگرى توسط او تبئين شده، و همينطور به همين اندازه آثار دوره مارکسيسم انقلابى توسط خود او نوشته شده، چنين ادعائى ندارد. سياستها و مشغله ها و نقدهاى مارکسيسم انقلابى در انقلاب ايران سياستهائى اصولى، مارکسيستى و قابل دفاع اند. بسيارى از آن آثار اسناد معتبر جدلهاى مارکسيستى هستند. اما اين تلاشها و دفاع از مارکسيسم و منافع طبقه کارگر در بستر چپ راديکال و ضد پوپوليست ايران صورت ميگرفت و نه در بستر و سنت اعتراض سوسياليستى کارگر. کمونيسم کارگرى سنتى متفاوت است که خود را در بستر اعتراض ضد سرمايه دارى کارگر تعريف و تبئين ميکند، گرايش مارکسيست کمونيسم طبقه کارگر است. نقطه رجوع اجتماعى اش مبارزه ضد سرمايه دارى طبقه کارگر، و مابه از اين سنت در درون طبقه گرايش معينى، يعنى گرايش راديکال و سوسياليست کارگران، است. مارکسيسم انقلابى و کمونيسم کارگرى شباهتشان يک وجهى و در قلمرو نقد مارکسيستى است، و تفاوتشان چند وجهى است. اين حرکتى در متن جنبش طبقاتى عليه سرمايه است که نوع تحزب، تئورى آن، بافت آن، سنتهاى اعتراضى، رابطه با طبقه، نگرشش به تاريخ کمونيسم، به پديده شوروى و سوسياليسم موجود، برنامه اش و سنتهاى سياسى و مبارزاتى اش اساسا متفاوت است. نقد مارکسى و ضد کاپيتاليستى پيوند ايندو، و نقطه رجوع طبقاتى و بسترهاى اجتماعى و طبقاتى مختلف گسست ايندو است.
به نظر من در کوتاه ترين بيان، ديدگاههائى که شما طرح ميکنيد در اساس همزيستى چپ راديکال با کمونيسم کارگرى را تئوريزه ميکنند. نتايج اين نگرش در قلمرو سياست اينست که روى اعتبار سنت کمونيستى کارگرى ميايستد اما سياستهاى قديمى و نقد شده چپ راديکال را اتخاذ ميکند. من ترديد ندارم که چپ راديکال در ايندوره خيلى نميتواند اين الاکلنگ را ادامه دهد. شتاب اوضاع و ضرورت دخالتگرى کمونيستى، چپ راديکال را به بن بستى ميرساند که روى بالانس امروزش نميتواند خود را نگهدارد. يا تماما "عبور" ميکند و يا ناچار است بى سر و صدا در هر قدم شکست سياستهايش را وصله و پينه کند. اما مسئله به اينجا ختم نميشود. اين تمايلات چپ راديکال مابه ازا اجتماعى ندارد و نميتواند ديدگاههايش را روى منافع جنبش معينى استوار کند. چپ راديکال آينده ندارد. مهم نيست چه پرچمى دارد. چپ راديکال با هر اعتراض اجتماعى و حتى انسانى خود را توضيح دهد، نميتواند رهبر و سازمانده سوسياليسم کارگرى باشد و به اين اعتبار برابرى طلبى عميق در جامعه را نمايندگى کند. اينجا قلمرو نقد مارکسيستى و پراتيک اجتماعى کمونيسم کارگرى است. چپ راديکال و سنتى آينده اش در بهترين حالت از گروه فشار به کمونيسم کارگرى فراتر نخواهد رفت. اينها البته اثباتا معنى اش اينست که کمونيسم کارگرى و گرايش مارکسيستى وظيفه و نقش شايسته خود را ايفا کند.
آذر ماجدی: من با ارجاع به مباحث خود منصور حکمت به این سوال پاسخ میدهم. منصور حکمت بسیار صریح و روشن در "تفاوت های ما" مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری را بمثابه دو جنبش متفاوت تعریف میکند. مارکسیسم انقلابی از نظر او، علیرغم تاکید اش بر ارتدوکسی مارکسیسم و بقول خود او درستی و صحت مواضع آن "در قبال گره گاهها و مسائل سیاسی دوره انقلاب و پس از آن" از نظر اجتماعی "انتهای رادیکال چپ ایران" بود. کمونیسم کارگری فی الواقع نقدی جدی و عمیق به مارکسیسم انقلابی نیز هست. (نقل قول های بیشتری در پاسح علی جوادی وجود دارد که من از تکرار آنها اجتناب میکنم. این نقل قول ها بروشنی موضع منصور حکمت را نسبت به این دو جریان توضیح میدهد.)
دو گرایشی که در سوال به آنها اشاره میشود هر دو در اشتباه اند. منصور حکمت بعنوان تئوریسین هر دو جریان، کسی که از نظر نظری، سیاسی و جنبشی این دو جریان را فرموله و مطرح کرده است، بنظر من بهترین قاضی در این جدال است. جالب اینجاست که پاسخ او بسیار صریح و روشن است، ولی این دو گرایش همچنان بر مواضع خود پافشاری میکنند.
بنظر من منافعی زمینی و سیاسی این پافشاری را ضروری ساخته است. سابقه این جدال به پس از مرگ منصور حکمت در حزب کمونیست کارگری برمیگردد. جدالی که در عمل به شکل جدال حمید تقوایی و کورش مدرسی و در مبارزه بر سر لیدرشیپ  تبلور یافت. به شکل پوشیده ای مساله بر سر سابقه های هر دو کاندید بود. لذا سابقه حضور و مبارزه مشترک با منصور حکمت به یک فاکتور تعیین کننده در کمپین انتخاباتی بدل میشد. یکی در دوره مارکسیسم انقلابی در کنار منصور حکمت بود و در زمان کمونیسم کارگری به کنار رفته بود. دیگری در زمان مارکسیسم انقلابی به خظ پوپولیسم متعلق بود و منقد مارکسیسم انقلابی، اما در دوره کمونیسم کارگری نزدیک تر به منصور حکمت. بنظر من این کمپین انتخاباتی بر بحث رابطه مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری سایه انداخته است. مساله ای که بعدا در رابطه با بحث حکمتیسم نیز از جانب حمید تقوایی شاهد آن بودیم.  ممکن است این برداشت بسیار سینیک (بدبینانه) بنظر برسد. بنظر من مارکسیست هایی که تلاش میکنند همه چیز را صرفا با اختلاف بحث در سیاست توضیح دهند و فاکتورهای دیگر که ممکن است بعضا شخصی باشند را نمی بینند، دیدی خشک و بعضا ساده لوحانه از خود بروز میدهند. این واقعیت را در جدال های پس از مرگ منصور حکمت در حزب کمونیست کارگری شاهد بودیم.
حال این خلط کردن چه تاثیر مضری بر پیشروی جنبش کمونیسم کارگری دارد؟ روشن است که اگر این مساله صرفا یک بحث آکادمیک بود، نمی بایست جایگاه مهمی در مباحث و مجادلات ما ایفاء کند. یک اختلاف نظر صرفا آکادمیک تاثیری در پیشروی فعالیت کمونیستی ما ندارد. اما مساله گسست و درجه رابطه مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری در پیشروی کمونیسم کارگری تعیین کننده است. مارکسیسم انقلابی با تمام صحت نظری و مواضع سیاسی آن یک جریان رادیکال چپ است. این مساله از کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست و بحث سبک کار کمونیستی به روشنی مطرح میشود.
کمونیسم کارگری، همان جنبش سوسیالیستی کارگری است. تمایز این دو جنبش نه فقط در تئوری، بلکه بویژه در سبک کار خود را نمایان میکند. اگر به سبک کار ح ک ک کنونی نگاه کنید، همان سبک کار چپ رادیکال را مشاهده میکنید. آژیتاسیون، تبلیغ و ترویج اساس کار این حزب است. مدام دارند مردم را به شورش و انقلاب فرا میخوانند. در انتظار انقلاب نشستن، یکی دیگر از ویژگی های این سنت است. امر سازماندهی و رهبری جایی در این سبک کار و سنت ندارد. اینجاست که اهمیت این تفکیک برای کمونیسم کارگری تعیین کننده میشود.
یک دنیای بهتر: آرایش "رهبری جمعی" و "لیدر" هر دو از ویژگی های تشکیلاتی هستند که منصور حکمت مطرح کرده است. خود این مساله در جنبش ما مورد اختلافات و مشاجرات بسیاری شد. تجربیات تلخ گذشته را چگونه ارزیابی میکنید؟ تجربه حزب اتحاد کمونیسم کارگری در پیشبرد آرایش جمعی را چگونه می بینید؟
علی جوادی : آرایش "رهبری" مقوله ای پایه ای در تئوری مارکسیسم و کمونیسم کارگری نیست. لباسی است که در هر شرایطی بر قامت رهبری تشکیلات دوخته میشود. طرح "رهبری جمعی" آخرین طرحی بود که به لحاظ سازماندهی منصور حکمت برای سازماندهی دراز مدت رهبری حزب کمونیست کارگری ارائه داد. این طرح بر خلاف طرح لیدر "یک شکل مطلوب برای سازماندهی دراز مدت رهبری حزب کمونیست کارگری است" (منصور حکمت) و مایلم که زیر کلمه "دراز مدت" خط تاکید بکشم. امروز که به واقعیت پنج سال گذشته نگاه میکنم باید اذعان کنم که حق با منصور حکمت بود! تجربیات چند ساله اخیر بخشهای مختلف کمونیسم کارگری نشان داده است که طرح رهبری جمعی مناسبترین طرح برای آرایش رهبری در احزاب کمونیستی کارگری است. ضرباتی که جنبش و حزب ما به علت تنشجات ناشی از جدال برسر این دو طرح خورده است تاسف آور و بعضا جبران ناپذیر است. همانطوریکه پیش بینی شده بود: طرح "لیدر" در غیاب ملزوماتش بر شکنندگی حزب افزود و خود به یکی از رگه های شکاف در حزب کمونیست کارگری تبدیل شد. تاریخ نشان دادن که کاندیداهای "لیدر" هیچکدام قادر به تامین وحدت و انسجام تمامی حزب نشدند. و حزب کمونیست کارگری از این مجرا هم دچار شکاف و انشقاق شد.
تجربیات اخیر حزب اتحاد کمونیسم کارگری، هر چند محدود، اما نشاندهنده مزایا و مطلوبیت این شکل از آرایش رهبری در تحزب کمونیسم کارگری است. هرچند که ما هنوز با طرح منصور حکمت در زمینه آرایش جمعی فاصله داریم. تاکید منصور حکمت بر آرایش "نشسته" یک حقیقتی است که امروز من قدر آن را بیشتر میشناسم. هیچ نوع تکنولوژیی، نمیتواند جایگزین حضور فیزیکی و از نزدیک رفقایی باشد که در مقام رهبری یک حزب کمونیستی خلاف جریان فعالیت میکنند. قبلا چنین احساس عمیقی نداشتم. رفقای حزب حکمتیست که در ابتدا تاکید بسیاری بر طرح "لیدر" داشتند، اکنون تغییرات محسوسی در این طرح ایجاد کرده اند. بیشتر طرحشان به طرح "جمعی" نزدیک است تا طرح "لیدر" بطور اخص. از طرح "لیدر" پوسته ای را نگهداشته اند. اما رفقای حزب کمونیست کارگری در جهت متفاوتی حرکت کردند. عملا "لیدر" به تنها رکن رهبری حزب تبدیل شده است. نقش دفتر سیاسی در حزب کمونیست کارگری بطور عملی کاملا تابع اختیارات لیدر است.
سياوش دانشور: متاسفانه بحث و جدال برسر ليدر موجبات شکاف در حزب را فراهم کرد. ليدر براى يک حزب کمونيستى جاافتاده با سنت قوى و داراى فراکسيونهاى مختلف، خيلى هم خوب است. اما براى حزب کمونيست کارگرى بعد از درگذشت منصور حکمت ابدا خوب نبود. خود منصور حکمت در آخرين پلنومى که شرکت کرد، پلنوم چهارده، طرح رهبرى جمعى را آورد و براين تاکيد کرد که "منافع دراز مدت حزب" ايجاب ميکند که به آرايش رهبرى جمعى برگرديم. بحث منصور حکمت برسر مطلوبيت يا نگرش و سنت حاکم بر هر کدام ازاين شيوه ها در مقابل ديگرى نبود، بحث اش برسر اتحاد حزب بود. نگران شکافى بود که بحث ليدر ميتواند در بالاى حزب ايجاد کند و مخاطراتى که براى حزب بدنبال دارد. اين پيش بينى منصور حکمت متاسفانه بوقوع پيوست. ضربات اين ماجرا اگر غيرقابل جبران نباشد، تعيين کننده بود و بايد امروز دسته جمعى براى جبرانش تلاش کرد.
مضافا اينکه بعد از انشعاب مسئله ليدر و اصطکاکهاى ناشى از آن، در هر دو حزب خونريزى ايجاد کرد و به سهم خود همين پروسه را ادامه داد. حزب حکمتيست، هرچند بنظر ميرسد که تلفيقى از دو طرح آرايش رهبرى جمعى و ليدر اتخاذ کردند، اما نگاه دقيق تر به اساس نامه جديدشان و آرايش کنونى رهبرى حزب، نشان ميدهد که يک نوع طرح جمعى با اصلاحاتى را جايگزين طرح قبلى کردند. برگشت اين رفقا به اين آرايش، مستقل از اينکه چه بحثها و تحليلهائى از هر سو باشد، نشان ميدهد که طرح سابق نتوانسته ادامه اتحاد حزب را تضمين کند. تجربه ما در حزب اتحاد کمونيسم کارگرى نيز، که هنوز اجراى دقيق طرح جمعى نيست، تاکنون با معضل کاهش سرعت عمل سياسى مواجه نشده است. کار حزب در مدت کوتاه تشکيل اش، چه در زمينه ساختن حزب و ارگانهايش و چه در زمينه کار در ايران و جامعه، با اشتها و سرزندگى پيش رفته است. تازه ما هنوز نصف نيروى حزب را هم بطور مفيد بکار نگرفته ايم. ما همينطور از همان روز اول، ديدگاههاى مختلف و سايه روشنهاى مختلف را در نشريه منعکس کرديم. آگاهانه وارد بحث شديم و تلاش کرديم بحث به "مشغله درونى" تبديل نشود. نگرش انتقادى را بيش از پيش به سنت و سبک رابطه حزب با جامعه و جنبشهاى سياسى تبديل کرديم و در اين ميان حزب را از جامعه مستثنى نکرديم و يا محدوديتهاى ويژه اى در حزب قائل نشديم. اين روش نه تنها موثر بود بلکه روحيه تحزب را تقويت کرد. ما تلاش کرديم گوشمان را براى هر نقد سياسى باز و بازتر کنيم. بحث کنيم و درعين حال موازين، نرمها، استاندارهاى پيشرو و انسانى را تقويت کنيم. روشن است که سرمنشا مشکلات احزاب صرفا آرايش رهبرى نيست. در مواردى سياستهائى مرگبارند و هر حزبى را قطبى ميکند. روشهاى کار، فضاى حاکم برحزب و شادابى و عدم شادابى آن، داشتن خط و سياست روشن، نتيجه گرفتن از اتخاذ سياستها و روشها، بررسى و جمعبندى مرتب سياستها و ... در اتحاد حزب و تقويت سنت حزبى اساسى است. آرايش رهبرى گوشه اى در اين مجموعه است. آرايش يک حزب کمونيستى انقلابى، همواره تابعى از شرايط و الزامات مبارزه کمونيستى است. براى کار امروز ما رهبرى جمعى هنوز مناسبترين است.
آذر ماجدی: رهبری حزب کمونیست کارگری از ابتدای تشکیل تا حدود سال 1999 کم و بیش به  همان روش سابق بود، فی المثل روشی که در حزب کمونیست ایران هم داشتیم. رهبری حزب در دست دفتر سیاسی بود. یک تیم دبیر و معاون نیز به کارهای روزمره و عاجل می پرداختند. تلاش برای مدرنیزه کردن این سیستم تا بتواند به نیازهای یک حزب گسترده سیاسی و شرایط سیاسی روز پاسخگو باشد، تغییراتی را در این سیستم موجب شد. دبیر نقش بیشتری یافت که جمعی را بعنوان هیات دبیران انتخاب میکرد و برای آنها از دفترسیاسی رای اعتماد میگرفت. سیاست های جدیدی هم که توسط دبیر اتخاذ میشد باید به رای دفتر سیاسی گذاشته میشد. بیک معنا رهبری دو رکنه شد، شاید بتوان آن را با دو قوه مجریه و مقننه مقایسه کرد. این روش کارآیی بیشتری داشت. بخصوص در شرایط متحول سیاسی جامعه، رشد وسیع حزب و لزوم جوابگویی سریع به مسائل بویژه در حزبی که دفتر سیاسی آن بسیار گسترده شده و در یک محل متمرکز نبود. طرح کاملا با بر اصول دموکراتیک دخالت کل رهبری در تصمیم گیری ها و جوابگو بودن دبیر به دفترسیاسی و پلنوم کمیته مرکزی و حسابرسی استوار بود. در پلنوم 13 اصلاحیه ای در این طرح وارد شد که نام دبیر به لیدر تغییر یافت. لازم است اشاره کنم که این اصلاحیه با اکراه منصور حکمت تصویب شد. این تغییر نام در چهارچوب مبحث حزب و جامعه و بدلیل سیاسی انجام گرفت. لیدر هیچ نقش و حقوق بیشتری از دبیر دارا نبود.
در پروسه جانشین سازی در حزب، امری که منصور حکمت از پیش از کنگره 3 به آن مشغول بود (یعنی پیش از بیماری) در پلنوم 14 که امر جانشین سازی از مبرمیت بسیار بیشتری برای حزب برخوردار شده بود و بدنبال یک بحث مفصل و همه جانبه در میان کمیته مرکزی و مشاورین، بحثی که توسط خود منصور حکمت به آن دامن زده شد، منصور حکمت طرح جدید رهبری جمعی را به پلنوم ارائه داد. این طرح میکوشید که در عین حفظ خصلت پاسخگویی سریع و کارآیی و مساله تمرکز رهبری، یک جمع را بجای لیدر و هیات دبیران تعریف کند. هیچ فردی در این طرح از حقوق ویژه در هیچ زمینه ای برخوردار نبود.
چرا این طرح ضروری شد؟ چرا در صورت "غیبت نادر" (آنگونه که منصور حکمت ضرورت بازبنی طرح رهبری را معرفی کرده بود) تغییر طرح سابق لازم بود؟ منصور حکمت از یک موقعیت ویژه درون نه تنها حزب کمونیست کارگری، بلکه در جنبش کمونیسم کارگری و حتی در حزب کمونیست ایران و مارکسیسم انقلابی برخوردار بود. این موقعیت ویژه با قرار و بخشنامه و از طریق باصطلاح بوروکراتیک کسب نشده بود. این یک موقعیت کاملا سیاسی، نظری و به یک اعتبار معنوی بود. مرجعیت فکری، تئوریک، سیاسی و تشکیلاتی منصور حکمت به یک امر داده برای تمام کادرهای این جریان تبدیل شده بود. اعتماد سیاسی – تئوریک بالایی که منصور حکمت از آن برخوردار بود پذیرش طرح لیدر شیپ را از نظر کادرهای رهبری و دیگر کادرهای حزب امری بسیار ساده و مطلوب میکرد. بدون این مرجعیت فکری، بدون این اتوریته سیاسی و تئوریک، بدون یک اعتماد خدشه ناپذیر که در طول یک ربع قرن مبارزه سیاسی و نظری و تشکیلاتی توسط منصور حکمت کسب شده بود، طرح لیدر بنظر بسیار شکننده میامد. میشد دید که ادامه این طرح حزب را شکننده خواهد کرد. منصور حکمت این مساله را تشخیص داد. طرح جمعی نه یک پاسخ ایده آل، که مطلوبترین پاسخ در آن شرایط بنظر میرسید. باید در نظر داشت که هیچ روش ایده آلی برای رهبری وجود ندارد. بقول منصور حکمت، موفقیت هر طرح به پیشبرنده گان آن متکی است.
پس از مرگ منصور حکمت بخشی در رهبری حزب، از جمله رحمان حسین زاده و کورش مدرسی خواهان بازگشت به طرح لیدرشیپ شدند. عده ای مردد و ممتنع بودند، بخشی نیز مخالف. من در میان مخالفین سرسخت این بازگشت تشکیلاتی بودم. بالاخره همانگونه که منصور حکمت پیش بینی کرده بود، طرح لیدر شیپ به یک افتراق عمیق و جدی در میان رهبری حزب دامن زد که تا حد یک انشعاب به پیش رفت. در پلنوم 17 رهبری حزب کاملا به دو دسته تقسیم شده بود. اختلافات سیاسی در بحث رهبری ضرب شد و به یک جناح منسجم پشت بحث لیدر و یک بخش نامنسجم دیگر تقسیم شد. در این پلنوم رحمان حسین زاده از بحث لیدر شیپ دفاع کرد و من از بحث رهبری جمعی. متاسفانه رهبری جمعی شکست خورد و طرح لیدر تصویب شد. این انتخاب نادرست به انشعاب اوت 2004 منجر شد. پس از آن ما تلاش کردیم که دوباره طرح جمعی را در پلنوم 26 مطرح کنیم که با مخالفت بسیار شدید حمید تقوایی و بخشی از رهبری مواجه شد و این مجادله تا تشکیل فراکسیون اتحاد کمونیسم کارگری و بعد جدایی ما و تشکیل حزب اتحاد کمونیسم کارگری ادامه یافت.
ما در عمل نیز به این حقیقت پی بردیم که بهترین شیوه حفظ وحدت و انسجام رهبری و به تبع آن حزب اتخاذ رهبری جمعی است. همین سیاست را ما در کنفرانس کادرهای حزب تصویب کردیم. البته با تغییراتی که برای حزب خود مناسب تر میدیدیم. بنظر من و به شهادت توافق کل کادرهای حزب این شیوه مناسب ترین روش است. ما توانسته ایم که در عین حفظ کارآیی و پاسخگویی سریع به مسائل، وحدت و انسجام سیاسی حزب را حفظ کنیم. دخالت کلیه اعضای رهبری در امر تصمیم گیری و دو اصل حسابرسی و پاسخگو بودن تاکنون بخوبی پیش رفته است. *

 

دیگر مصاحبه های یک دنیای بهتر